معرفی گل های مدرسمون

پنجشنبه 12 آذر 1394
15:23
کماندو


خانم کیانی: یه مادر بزرگ شیرین زبون ، البته جسارت نشه. انقدر این خانم گله که باید عفت و عصمت کلام رو دو دستی چسبید.ببینیش ماه جلوش کم میاره . هرچی به سوتی های خوشگلش بخندیم عصبانی نمیشه،خوش اخلاق، مهربون، فداکار . از همه مهم تر درک زیادی که داره باعث شده نصف سئوالات رو برای نوبت اول و دوم رو حذف کنه تا ما راحت باشیم . ( فداش بشم) به هممون اجازه خواب ، بازی ، والیبال و...رو می داد. البته اگر بچه های خوبی بودیم و توی زنگ تفریح هایی که بهمون می داد.

**********************************************

خانم رهنما: واااااااااایییییی. دیگه نگو.مامان سخت گیری ها ولی از اون باحالاست .ببین بهت میگم ضایع میکنه نگو نه.از خفه شو و به تو ربطی نداره گرفتههههههه تااااااا وقتی بچه ها خود شیرینی میکنن میگه میگه چقدر شما خیارشورید. درس دادن عااااااااالی. بهتربن معلم راهنمایی ها . خوش سلیقه تو مانتو پوشیدن و استاد گفتن ش (حرف شین) های زنگ دار. دیگه نگو بهش بگی که بگه :شاعر سر شناس شیراز شبانه شب را سپری کرد. دیگه صد تا سرت میزنه و این تنها چیزیه که بچه ها میتونن ریز جلوی این معلم بخندن. خانم رهنما یک معلم فوق العاده و زحمت کش هستند . عااااشقتم رهنما.

*****************************************************

آقای نوروزیان: بزارید یکم از قول داداشم بگم. طفلکی هنوز هم وقتی از شیطنت های این معلم مهربون براش میگم باور نمیکنه. میگه همه تو نگاه اول درست مثل اولین برخود خودمون فکر می کنند آقای نوروزیان یک آقا معلم گند اخلاق و ترسناکه ولی ، ولی اگه بگم درست عکس اینه. این معلم یک پدر نمونه و نسبتا جوونه.(هههه خود به خود شعر ساختم) خیلی عالی درس میده و در عین حال شوخ طبع . یه شوخی های بی مزه میکنه و فکر میکنه جک سال رو گفته. دیگه از سوتی هاش که نگید نمیشه توی دو تا جمله 6 تا سوتی نباشه. در ضمن از زحمت هایی که برای ما بچه های شیطون میکشن خیلی ازشون متشکریم . ما خییلی دوسش داریم.

************************************************

آقای علیمیرزایی : آقای علیمیرزایی 2 سال عقب موندن و سال آخر از کلاس مفید ما بهره مند شدن.راستش تا قبل از اینکه آقای علیمیرزایی (حسین خان ، بی بسم الله گفتن حسین هستن.)معلم ما باشن ،برداشت ما از زبان درسی بود که باید کلمات رو یاد می گرفتی و تمرینات رو حل می کردی ولی حالا باید اعتراف کنم درس زبان از ریاضی همپر بار تره .....

خب مسلما کتاب زبانمون نباید جای خالی داشته باشه تازه ایشون در حق ما لطف میکنن خیلی کم میگن

خدایی معلمای ما خیلی شادن.....

آقای علیمیرزایی در صدر جدول قرار دارن. دیگه خودتون بدونید دیگه...

خلاصه یکی دیگه از خوبی های تشریف فرمایی ایشون این است که آقای نوروزیان از تنهایی در اومدن خدا خیرش بده . البته اینم بگم که آقای علیمیرزایی یک ورزشکار هستن.

خیلی معلم خوبی هستن خییییییییلی دوسش داریم


********************************

خانم هروی: طفلی این گلم مدرسه رو با کودکستان اشتباه گرفته . جلسه اول هی میگفت : آخی، عزیییزم ، خانم گلا ، نازی . واای ما که معلم قبلیمون خیلی سرمون عزت می گذاشت بهمون میگفت :علامه یا مارمولک. این دیگه آخرش بود. والله . ولی حالا نه ، مگه میشه ، ما رو بگی دهنامون تا ته قرقره باز مونده بود .موندیم بخندیم یا بازم بخندیم. اینم خوب بود.مهربون بود ، توپولو بود ، خوردنی بود و صورت گرد و سفید داشت . بازم سوتی میداد ولی فوق العاده درس می داد. عصبانی که میشه اینقدر خنده دار می شد که صورت من یکی ارغوانی می شد. خانم هروی سدیم کلرید خالص بود . تک ، رو دست نداشت .

********************************************************
خانم نویدی: خانم نویدی یکی از جوون ترین معلم های ما هستن. یک حسن خیلی خوبی که داره اینه که با بچه های درس زرنگ گرم میگیره و همچنین خیلی شیک و مجلسیبه بچه ها تیکه می اندازه. خانم نویدی رو هم عشقه.

**********************************************************************************

خانم اسحاقی: ایشون ملقب به محبوب شرلی هستند . آخه علاقه خاصی به موی قرمز دارن. الحق هم با این قیلفه ضایع تر میشن. معاون مدرسه هستند و منبع در آمد مدرسه رو دارن زنگ های تفریح واسموون بستنی و ساندویچ میخرن و 2 برابر قیمت خرید میفروشن.بفرمایید خانم اسحاقی گفتم خسته شدین تو مدرسه واستون قهوه سفارش دادم.

**************************************************

مدیر محترم خانم هفت آبادی: فکر کنم فهمیدین ما چه جونور هایی هستیم . بله دیگه ایشون ملقب sevenvilage هستند.هرچی نباشه مدیر مدرسس هااا. این خانم استاد سوتی سرصف هستند . آخه درست دوازده دقیقه و سی ثانیه از زمان صف رو به صحبت کردن جهت پیشرفت نوجوانان این مرز و بوم به هدر میده. خدا انشا الله از شر ما خلاصش کنه صلوات ......

**************************************************

خانم موسوی زاده : خب ، بهتر میدونم مرضیه جون صداش کنم . این معلم خوب ،دوستی صمیمی و معلمی فوق العاده.با بچه ها والیبال بازی میکنه ،اخلاقش عاااااالی ، درس زندگی به ما میده. ناخونای بلند مارو زیر آبی رد میکنه. کار هاشو باید طلا گرفت تو بخشنامه ها قاب کرد.مثلا سر کلاس هایی که دوست نداریم می پیچونه می ریم سرخس گردی. کلا گل خانم مدرسه است . مرضیه جوووووون عاششششقتیم.

*******************************************

راوی: زینب


[ بازدید : 458 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

زندگینامه ما دوستان

پنجشنبه 12 آذر 1394
15:21
کماندو


یکی بود یکی نبود توی یک شهر شلوغ غیر از خدای مهربون 7 کماندو بود. 7 تا کماندو و نه کماندو بلکه مثل کماندو. اسم اون 7 تا خل و چل : عقیله و یگانه و زینب و نازنین و الهام و فاطمه و معصومه بود . بزرگشون نازنین و کوچیکشون یگانه ، چاقالوشون زینب و لاغرشون الهام ، همیشه خوشاشون معصومه و فاطمه ، من موندم فقط حالا بگو عزیزم من کیم ؟ کخ ریز معروفشون ، عقیله . ما شیشتامون تو دبستان با هم بودیم ولی تو خل بازی هامون تفاهم نداشتیم . وقتی مدرسه راهنمایی شهید محبوب رو با قدم های نحسمون مزین کردیم ، دیدیم که نه ، مثل اینکه بیشتر خل بازی هامون شبیه همه. شدیم 6 تا . یکی از اون همیشه خوشامون یعنی معصومه عشق عموپورنگ ، نیمه گمشده اش رو پیدا کرد ، یه عشق عموپورنگ دیگه و اون عشق عموپورنگ دیگه فاطمه بود. این طور شدیم 7 تا خرخون ، خل و چل ، پاستوریزه و تنفر بچه ها . کارامون و اخلاق و رفتارمون شد نقل قول مجلس های خانوادگی و اماکن . اینکه بهمون میگن 7 کماندو از اونجا شروع شد که ملیکا عرفانی یکی از بچه های باحال کلاس به چادری ها می گفت کماندو و چون ما هر 7تا باهم راه می رفتیم و همیشه با هم بودیم بهمون می گفتند کماندو ها که بعدا خودمون برای قشنگ تر شدنش گفتیم 7 کماندو. همه چیز عالی پیش می رفت . 7تاشون خوش و خرم بودند تا اینکه یک روز کخ ریز معروفشون گفت ((باباش دنبال انتقالیه . اون هم سفت و سخت.)) این موضوع توی دی سال 1393 جدی تر شد و عقیله در روز پنجشنبه یکی از هفته های بهمن همون سال سرکلاس المپیاد خانم رهنما خیلی آروم البته با گریه شدید به یگانه و زینب خبر داد که با انتقالی باباش موافقت شده . پس از مدتی اعضای گروه فهمیدن همه ناراحت بودند . اول ها انتقالیه باباش قطعی نبود برای همین باز یک شادی تو گروهمون بود ولی با فرارسیدن عید 1394همه چیز رسمی شده بود و به یک واقعیت تلخ تبدیل شد باباش بعد از عید منتقل شد به مشهد . عقیله هیچی بروز نمی داد چون نمی خواست بچه ها ناراحت بشن و وانمود می کرد که خوشحال و شاده. اون برای خانواده اش خیلی خوش حال بود یعنی خودش هم راضی بود چون شادی خانواده به خصوص مادر و خواهر و برادرش رو می دید. تنها اشکال کار برای عقیله و باباش این بود که باید از دوستان و همکارانشون خداحافظی کنند و دور شوند.عقیله می ترسید و نمی دونست باید چیکار کنه ، عقیله از رفتن به محیط جدید از روزی که باید با دوستانش خداحافظی کنه می ترسید. بالاخره اون روزی که همین دیروز 94/3/12 بود فرا رسید . جز زینب هیچکس نمی دونست اون روز ، روزه آخره و عقیله اگه بره دیگه بر نمی گرده. همه فکر می کردند شنبه برای امتحان انشا میاد ولی اینطور نبود . همه جز نازنین که خودش نیومد ، جمع شدن خونه زینبشون که مثلا برای عقیله جشن خداحافظی بگیرند چه جشنی عالی بود هیچی کم نداشت . همه شاد بودند تا اینکه عقیله ساعت 19 به بچه ها گفت که روز آخرشه که اون ها رو می بینه . همه گریه کردند و از همه بیشتر خود عقیله گریه کرد اگر اونا یک دوست رو از دست دادند عقیله شش دوست . کلی معلم خوب مثل آقای نوروزیان ، خانم رهنما ، خانم کیانی ،خانم موسوی زاده و...... محیطی که توی اون بزرگ شده بود ، مدرسه اش ، هم کلاسی های خوب و مهربانش ،و خیلی چیز های دیگه رو یکدفعه از دست می داد. اون شب برای عقیله خیلی شب سختی بود هر چند باباش می گفت :هر شروع دوستی ای یک روز تمام می شود . حالا ممکنه یکی بمیره ( البته دور از جون دوستانم)، یکیشون توی یه شهر دیگه دانشگاه قبول شه یا...... در اون شب سخت یگانه که یک ماه بود که گریه نکرده بود بغضش ترکید. الهام با گریه شدید رفت خونه ، زینب با بغض و حسرت ، معصومه با چشمانی سرخ ، و فاطمه با دلی گرفته . بد ترین خدا حافظی با یگانه بود ، عقیله اصلا نمی تونست توی چشم های یگانه که حالا در اشک هایش غرق شده بود نگاه کند و این حرف مامان یگانه بد جوری دلش رو شکست شما که هنوز وقت دارید شنبه هم هست همدیگه رو می بینید . عقیله تا سر کوچه فقط به خاطر یگانه دوید چون هنوز چند دقیقه نشده که یگانه رفته بود دلتنگ شده بود. بعد از اینکه اومد خونه زینب دفتر خاطراتش رو باز کردصفحه قلب ها اومد . تمام اون قلب هارو یگانه روز جشن به عقیله داده بود و این گریه اش رو تشدید کرد. ما امید وار بودیم اون بعد از ظهر آقای نوروزیان که عقیله را بیش از 100 بار نصیحت کرده بود را ببنیم که ندیدیم. 7 کماندو خاطرات خوبی رو با هم داشتند امید وارم شاهد موفقیت و بهروزی آنها باشم.

هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که یاد تو کردم جوان شدم


راوی عقیله حکیمی

94/3/13 ساعت 10


[ بازدید : 519 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
فدای دوستانی که آتیش معرفتشون جنگل بی معرفت ها رو خاکستر کرده.


به وبلاگمون خوش اومدین (( کماندو ها))


__000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به ✗ღ هفت تا دوســـت صمیـღـمی✗ღ است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]